English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2433 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
quantum meruit U کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
play into someone's hands <idiom> U (به کسی یاری وکمک رساندن)انجام کاری که به شخص دیگری سود برساند
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
perfunctoriness U چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
modals U 1-مربوط به حالتها. 2-در ویندوز پنجرهای که نمایش داده می شوند و به کاربر امکان انجام کاری خارج از آن را نمیدهد
modal U 1-مربوط به حالتها. 2-در ویندوز پنجرهای که نمایش داده می شوند و به کاربر امکان انجام کاری خارج از آن را نمیدهد
busies U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busier U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busy U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busying U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busiest U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busied U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
hottest U کلمهای در متن نمایش داده شده که در صورتی که نمایشگر به آن اشاره کند یا آنرا انتخاب کند کاری انجام میدهد
hotter U کلمهای در متن نمایش داده شده که در صورتی که نمایشگر به آن اشاره کند یا آنرا انتخاب کند کاری انجام میدهد
hot U کلمهای در متن نمایش داده شده که در صورتی که نمایشگر به آن اشاره کند یا آنرا انتخاب کند کاری انجام میدهد
multiplies U انجام عمل ضرب یک عدد در دیگری
multiply U انجام عمل ضرب یک عدد در دیگری
multiplying U انجام عمل ضرب یک عدد در دیگری
would just as soon <idiom> U توجیح انجام یک چیزدر مقابل دیگری
multiplied U انجام عمل ضرب یک عدد در دیگری
farm out <idiom> U شخص دیگری برای انجام کار
lock up U وضعیتی که در ان امکان انجام عمل دیگری نمیباشد
emulating <adj.> <pres-p.> U [رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن]
pantomiming <adj.> <pres-p.> U [رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن]
mimicking <adj.> <pres-p.> U [رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن]
action U انجام کاری
actions U انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
sleep U پیش از انجام کاری
sleeping U پیش از انجام کاری
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
sleeps U پیش از انجام کاری
achieves U موفقیت در انجام کاری
authority U توانایی انجام کاری
capable U توانایی انجام کاری
achieve U موفقیت در انجام کاری
achieved U موفقیت در انجام کاری
mind to do a thing U اماده انجام کاری
mode of execution U روش انجام کاری
emulates U کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulated U کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulate U کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulating U کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
loads U کاری که باید انجام شود
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
authorisations U اجازه یا توانایی انجام کاری
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
backlogs U کاری که باید انجام شود
backlog U کاری که باید انجام شود
load U کاری که باید انجام شود
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
capability U قادر به انجام کاری بودن
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
slur U باعجله کاری را انجام دادن
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
to propose to do something U در صدد انجام کاری بودن
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
undertakes U توافق برای انجام کاری
undertaken U توافق برای انجام کاری
undertake U توافق برای انجام کاری
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
fall over oneself <idiom> U کاملا مشتاق انجام کاری
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
have U باعث انجام کاری شدن
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
having U باعث انجام کاری شدن
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
personal assistant فردی که کارهای دفتری و مدیریتی برای فرد دیگری انجام میدهد
to be in a position to do something U موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
alternative U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
alternatives U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
taskwork U کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
help U روش آسانتر برای انجام کاری
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
null U دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
bars U توقف کسی برای انجام کاری
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
get around to <idiom> U بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
facility U قادر به انجام کاری به سادگی بودن
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
operation U دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
brushwork U هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
get away with something <idiom> U کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
bar U توقف کسی برای انجام کاری
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
to undertake to do something U رسما متعهد به انجام کاری شدن
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
see to it <idiom> U مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
shove down one's throat <idiom> U اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
automate U نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automates U نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automating U نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automated U نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
get one's own way <idiom> U اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
covenantor U اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
There is no reason to do something U دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
by the skin of one's teeth <idiom> U بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
no op U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
twist one's arm <idiom> U مجبور کردن شخص برای انجام کاری
go off half-cocked <idiom> U صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
application U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
slapdash U کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
to key up any to do s.th. <idiom> O کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
applications U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
no operation instruction U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to be about to do something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
Recent search history Forum search
2New Format
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
1incentive
3Pakhmeh be farsi mannish chi mishe?
119 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
1set the record straight
1چیزی که عوض داره گله نداره
1A successful man is one who can lay a firm foundation with the bricks that other throw at him
1Profiles are unique pages where one can ‘‘type oneself into being’’
1confinement factor
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com